جدول جو
جدول جو

معنی خرده بین - جستجوی لغت در جدول جو

خرده بین
باریک بین، مراقب امور جزئی، دقیق، عیب جو، ایرادگیر
موشکاف، خرده کار، خرده شناس، خردانگارش، خرده گیر، خرده دان، نازک بین، نازک اندیش، نکته سنج، ژرف یاب، ژرف بین، مدقّق، غوررس
تصویری از خرده بین
تصویر خرده بین
فرهنگ فارسی عمید
خرده بین
(بِ هََ زَ دَ / دِ)
باریک بین. تیزفهم. هوشمند. باتمییز. دقیق. (ناظم الاطباء). باریک بین (لغت محلی شوشتر). کنایه از باریک بین و نکته دان. (آنندراج). عاقبت اندیش:
با عدوی خرد مشو خردکین
خرد شوی گر نشوی خرده بین.
نظامی.
چنین فتنه ای را که شد گرم کین
اگر خرده بینی بخردی مبین.
نظامی.
بفکر معنی نازک چو مو شدم باریک
چه غم ز موی شکافان خرده بین دارم.
صائب.
، عیب بین. (ناظم الاطباء) :
عزب را نکوهش کند خرده بین
که میرنجد از خفت وخیزش زمین.
سعدی (بوستان).
خرده بیناننددر عالم بسی
واقفند از کار و بار هر کسی.
شیخ بهائی.
- خرد خرده بین، عقل نکته سنج. عقل نکته بین
لغت نامه دهخدا
خرده بین
دقیق، تیز فهم، باریک بین
تصویری از خرده بین
تصویر خرده بین
فرهنگ لغت هوشیار
خرده بین
باریک بین، دقیق، خرده پژوه، موشکاف، تیزبین، کنجکاو، ایرادگیر، خرده گیر، معترض، عیب جو، نکته سنج، نکته گیر، نکته بین، نکته دان، کوته بین، کوته نظر
متضاد: کلان نگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرده بان
تصویر گرده بان
کوهان شتر، کمرگاه، گودبان، گردبان، سنام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرده بینی
تصویر خرده بینی
زیرکی، هوشمندی، در امری دقت و باریک بینی کردن، مراقبت از امور جزئی، کنجکاوی، هوشیاری
باریک بینی، موشکافی، خرده کاری، خرده شناسی، خرده گیری، خرده دانی، نازک بینی، نازک اندیشی، نکته سنجی، نکته دانی، ژرف یابی، ژرف بینی، ژرف نگری، غوررسی، مداقّه، تدقیق، تعمّق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرده گیر
تصویر خرده گیر
باریک بین، مراقب امور جزئی، دقیق، عیب جو، ایرادگیر
موشکاف، خرده بین، خرده کار، خرده شناس، خردانگارش، خرده دان، نازک بین، نازک اندیش، نکته سنج، ژرف یاب، ژرف بین، مدقّق، غوررس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرده ریز
تصویر خرده ریز
چیزهای خرد، کم بها، پراکنده و بیهوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرده دان
تصویر خرده دان
باریک بین، مراقب امور جزئی، دقیق، عیب جو، ایرادگیر
موشکاف، خرده بین، خرده کار، خرده شناس، خردانگارش، خرده گیر، نازک بین، نازک اندیش، نکته سنج، ژرف یاب، ژرف بین، مدقّق، غوررس، برای مثال سعدی دلاوری و زبان آوری مکن / تا عیب نشمرند بزرگان خرده دان (سعدی۱ - ۶۶۱)
فرهنگ فارسی عمید
(زَ دَ / دِ)
مردم صاحب عقل و دانا و آنکه بهمه چیز برسد از کلیات و جزئیات. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) :
دل خرد مرا غمان بزرگ
از بزرگان خرده دان برخاست.
خاقانی.
این دو طفل هندو اندر مهد چشم
بر بزرگ خرده دان خواهم فشاند.
خاقانی.
، باریک بین. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) :
دل نشکنم از عتاب یاری
کورا دل خرده دان ببینم.
خاقانی.
نبوده ست چون من گه نظم و نثر
بزرگ آیت و خرده دان عنصری.
خاقانی.
شد برکران درشت پسندی ّ روزگار
کاندر میان کار شه خرده دان نشست.
زکی مراغه ای.
- خرد خرده دان،عقل نکته بین.
- رأی خرده دان، عقل نکته بین:
آنکه رأی خرده دانش گر نماید اهتمام
ذره ای خرد از بزرگی آفتاب آسا شود.
سلمان ساوجی.
- عقل خرده دان، خرد خرده دان. عقل نکته بین:
عاجز ز کنه رفعت او فکر دوربین
قاصر ز درک رتبت او عقل خرده دان.
خواجوی کرمانی.
، عیب جوی. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) :
سعدی دلاوری و زبان آوری مکن
تا عیب نشمرند بزرگان خرده دان.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
آشغال. ریزه پیزه. خرت و پرت. چیزهای بسیار کوچک
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
خرده گیری. نقد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
خردۀ مینا. مینای شکسته و ریزه ریزه شده. (برهان قاطع) (از آنندراج) : موضعی خوش خرم و درختان درهم گفتی که خردۀ مینا بر خاکش ریخته و عقد ثریا از تاکش درآویخته. (گلستان) ، شراب لعلی. (برهان قاطع) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
تکه نان. قطعات ریز نان. قطعات کوچک نان
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ آ هََ)
ریزه های آهن. تکه های کوچک آهن. قطعات ریز آهن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
عوارض متفرقه. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ بِ رِ)
برنج شکسته ریزتر از نیم دانه. شوکر در اصطلاح مردم گیلان و دیلمان. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِ رُ کَ / کِ دَ)
ریزه ها و باقی مانده های چیزی را جمع کردن:
مرغ از پس نان خوردن او خرده نچیدی.
(گلستان)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
خنده دار. مضحک. (یادداشت بخط مؤلف) :
گفت لاغی خنده مین تراز دو بار
کرد او آن ترک را کلی شکار.
مولوی.
خنده مین تر از تو هیچ افسانه نیست
بر لب گور خراب خود بایست.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ پَرْ وَ)
کنایه از عیب جوی و نکته گیرنده. (برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج). عائب. (یادداشت بخط مؤلف). نکته گیر. خرده سنج. نکته سنج: از این نازک طبعی، خرده گیری، عیبجویی، بدخویی که از آب کوثر نفرت گرفتی. (سندبادنامه ص 206).
مرد گفتش بر در شاه و امیر
هم چه جای مفتی است ای خرده گیر؟
عطار.
من نیم خرده گیر و خرده شناس
که ندارم ز خرده هیچ قماش.
عطار.
ای جوان حاضر تو پیرانند
به ادب رو که خرده گیرانند.
اوحدی.
، سخن چین. (از آنندراج) ، معترض. (یادداشت بخط مؤلف) ، ناقد. نقاد. منتقد. حرف گیر. (یادداشت بخط مؤلف). به گزین. سخن سنج، مقابل کلان گیر در بازیاری. (یادداشت بخط مؤلف). ضد کلانگیر در بازداری یعنی در تربیت باز
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
نکته سنجی، عیب جویی، اعتراض بیجا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ناقد. نقدکننده. (یادداشت بخط مؤلف) ، آنکه از کوچه ها چیزهای کم ارز برچیند. (یادداشت بخط مؤلف).
- خرده چین خوان انعام کسی بودن، بکمک و اعانت کسی زندگی کردن
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
ادارک. فراست. دقت. زیرکی. هوشمندی. (ناظم الاطباء) :
چو با کژدمی گرم کینی کنی
مبین خردش ار خرده بینی کنی.
نظامی.
، نکته بینی. عیب بینی:
که طفلی خرد با آن نازنینی
کند در کار از ایشان خرده بینی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از خرده گیر
تصویر خرده گیر
عیبجو و نکته گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرده بینی
تصویر خرده بینی
ادراک فراست زیرکی هوشمندی، عاقبت اندیشی، ایراد گیری اعتراض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرده بان
تصویر گرده بان
نگاهبان نگهبان حارس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرده باج
تصویر خرده باج
عوارض متفرقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرده گیر
تصویر خرده گیر
عیب جو، ایرادگیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرده بان
تصویر گرده بان
((گِ دِ))
نگاهبان، نگهبان، حارس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرده بینی
تصویر خرده بینی
هوشمندی، فراست، ایرادگیری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرده باج
تصویر خرده باج
عوارض متفرقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرده ریز
تصویر خرده ریز
اشیاء کم ارزش، چیزهای کم فایده یا بیهوده، باقی مانده هر چیز، آشغال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرده گیر
تصویر خرده گیر
منتقد، ایرادگیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خرده بینی
تصویر خرده بینی
ابزرواسیون
فرهنگ واژه فارسی سره
ایرادگیری، عیب جویی، خرده دانی، موشکافی، تیزبینی، خرده پژوهی، تیزفهمی، دقت، کنجکاوی، نقادی، کوته بینی، کوته نظری
متضاد: کلان نگر، نکته سنجی، نکته بینی، نکته دانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد